جدول جو
جدول جو

معنی سرخ ولک - جستجوی لغت در جدول جو

سرخ ولک
ولیک سرخ، از تیره ی گل سرخ و از گونه ی زالزالک وحشی که نوعی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرخ فلک
تصویر چرخ فلک
نوعی وسیلۀ تفریح برای کودکان به صورت دستگاه گردنده با نشیمنگاه هایی که در هوا می چرخد، نوعی آتش بازی که فشفشه ها را بر گرد چرخ سبک چوبی نصب می کنند و پس از آتش گرفتن دور خودش می چرخد، چرخ آبگون، کنایه از آسمان برای مثال چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک (حافظ - ۶۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخ ولیک
تصویر سرخ ولیک
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، کویچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
فرهنگ فارسی عمید
(سُ کَ)
نام دهی است از دهات استرابادرستاق مازندران. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 170 و 76)
لغت نامه دهخدا
(سُ سَ رَ)
نام مرغی است که سر او سرخ میباشد و او را بعربی حمّره خوانند. (برهان) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ فَ لَ)
عبارت از عرش است. (آنندراج) (غیاث). چرخ گردنده و عرش. (ناظم الاطباء). آسمان. سپهر:
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد
چون تو یکی سفله و ننگ و ژکور.
رودکی.
ز چرخ فلک بر سرت باد سرد
نیارد گذشتن بروز نبرد.
فردوسی.
اصل بزرگ از بنه هرگز خطا نکرد
کس را گزافه چرخ فلک پادشا نکرد.
منوچهری.
ای به گه انتقام همچو حسودت مدام
خواسته از خشم تو چرخ فلک زینهار.
خاقانی.
چرخ برهم زنم ارجز بمرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک.
حافظ.
، گردش فلک. گردش آسمان. حرکت دوری فلک، دستگاهی که در اعیاد وجشنها سازند از چوب، و در آن عده ای پالکی گونه است که مردم در آن نشینند و چرخ گردش دورانی کند. ساختمانی از چوب چون دایره ای فراخ که بر پایه ای استوار است و بر آن نشیمن های چوبی جابجای آویخته است و برای تفریح اطفال و غیر اطفال هر یک در نشیمنی قرار گیرند و چرخ در مدار خود گردد و سوارشدگان را گرداند. چرخ و فلک. نوعی اسباب سرگرمی و تفریح که بیشتر کودکان بسوار شدن آن رغبت ورزند:
از بسکه بسر گشتم چون چرخ فلک هر سو
چون چرخ فلک دایم زیروبرم بینی.
عطار.
، یک قسم آتش بازی که چرخ میزند. (فرهنگ نظام). قسمی آتش بازی. نوعی آتشبازی که گاه سوختن دائره وار چرخد. قسمی آتشبازی که هنگام سوختن گرد گردد. رجوع به چرخ و فلک شود، قسمی گل و گیاه. گل ساعت
لغت نامه دهخدا
(چَ فَ لَ)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 5هزارگزی شمال خاوری مشهد متصل به کشف رود واقعست جلگه و معتدل است و 15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
نام محله ای به طهران که در جنوب طهران قرار گرفته است، بین خیابان سیروس و مسجد شاه
لغت نامه دهخدا
(سُ گُ)
گل سرخ. سوری:
چو سرکفته شد غنچۀ سرخ گل
جهان جامه پوشیدهمرنگ مل.
عنصری.
هر باز بزیر چنگ ماغی دارد
هر سرخ گل از بید جناغی دارد.
منوچهری.
نور مه از خار کند سرخ گل
قرص خور از سنگ کند بهرمان.
خاقانی.
سمن ساقی و نرگس جام در دست
بنفشه در خمار و سرخ گل مست.
نظامی.
رخی چون سرخ گل بر سرو آزاد
دو نرگس مست و عالم رفته از یاد.
نظامی.
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گل بجای گیاه.
حافظ.
بلبل بیدل تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و سرخ گل بدر آید.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
گونه ای از ولیک که بیشتر در نواحی خشک و استپی یافت شود و در خشک جنگلهای خزر نیز هست ارتفاعات متوسط در کلاردشت به ارتفاع 2200گزی نیز دیده میشود در کتول سرخ ولیک گویند. رجوع به درختان جنگلی ص 187 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرخ سرک
تصویر سرخ سرک
یکی از گونه های سهره است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخ فلک
تصویر چرخ فلک
چرخ سپهر، چرخ بازی
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره گل سرخیان که یکی از گونه های زالزالک وحشی می باشد و در جنگلهای شمالی ایران انواع مختلفش فراوانند زعرور الادویه شوکه حاده عضه شجره العضه اقسیتانتس خفچه ملاولیک آق دیکن کویج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخ فلک
تصویر چرخ فلک
((چَ خِ فَ لَ))
آسمان، سپهر، چرخ گردنده
فرهنگ فارسی معین
((~ ~.))
نوعی اسباب تفریحی کودکان که عبارت از دستگاه گردنده ای است که بر آن صندلی هایی ساخته شده که در آن می نشینند و در هوا دور محوری می چرخند
فرهنگ فارسی معین
گاوی سرخ رنگ که نواری سپید از گردن تا دم دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای قرمز رنگ که بر سر عروس اندازند
فرهنگ گویش مازندرانی
از بیماری های گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
سینه سرخ، نام پرنده ایست
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ همانند زغال افروخته
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی برنج نامرغوب که رنگش به سرخی زند
فرهنگ گویش مازندرانی
گیلار نام پرنده ای استنوعی مرغابی که به خاطر کاکل سرخ فامش
فرهنگ گویش مازندرانی
آلوچه ی خودرو و جنگلی که سرخ رنگ است
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری، زالزالک خودرو
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بهرستان لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی